وباران میبارید

انجمن فرهنگی هنری مهتاب زنده رود استان اصفهان

تبلیغات در سایت ما
تبلیغات در سایت ما تبلیغات در سایت ما

تبلیغات سایت

وباران میبارید

وباران میبارید
متون ادبى اختصاصى کانال مهتاب زنده رود
وباران میبارید..
قالب:ذهن نوشته
صاحب اثر:علیرضا علیزاده

سه ماه از خونه دور بودم
روزی که برگشتم، ماشین پدرمو برداشتم تا تو شهر دوری بزنم...
آهنگ گذاشتم
شیشه رو دادم پایین
سیگار روشن کردم
حواسم نبود شهر چه تغییری کرده، کدوم مغازه ها جمع شدن، کدوم مغازه ها جدیدن، آسفالت کدوم خیابون ها عوض شده، کدوم میدون به افتخار کی اسم گذاشته شده...
ته سیگار رو که بیرون انداختم، متوجه شدم توی کوچه شونم...
نگهبان سر کوچه با همون نگاه شکاک داخل اتاقک نشسته بود؛ سفیدی موهاش بیشتر از قبل به چشم میزد... جز اون هیچی عوض نشده بود
همه چی سر جای اولش بود
گلدون ها رو طاقچه آشپزخونه ردیفی نشسته بودن...
پرده کل پنجره رو پوشونده بود و سایه ای از لوستر چسبیده به سقف دیده میشد...
چراغ آبی آیفون مثل قبل، ممتد روشن بود...
ماشین سفید رنگ جلوی درشون پارک بود، با همون پلاک...

دوری زدم تو محله
سیگار روشن کردم
برگشتم خونه...


امشب قبل از رفتنم تصمیم گرفتم بازم تو شهر دوری بزنم...
ماشین پدر رو برداشتم
بارون می بارید
آهنگ گذاشتم
شیشه رو دادم پایین
سیگار روشن کردم
ته سیگار رو که بیرون انداختم، متوجه شدم دوباره توی کوچه شونم
بارون می بارید
ماشین سفید رنگ با همون پلاک ایستاد جلوی در...
آروم زدم رو ترمز
برف پاک کن قطره های بارون رو کنار زد
کلاج رو تا ته فشار دادم، زدم رو دنده، آروم پدال گاز رو فشار دادم و کلاج رو آزاد کردم...
بارون می بارید، نمی تونستم تشخیص بدم همراه پدرش کی داخل ماشینه...
نزدیک تر رفتم، فهمیدم خودشه
آروم رد شدم از کنار ماشین
نگاهش کردم
چشم تو چشم شدیم.
همه چی سر جای اولش بود
هیچی عوض نشده بود؛
به جز نگاهش که دیگه مال من نبود...

بارون می بارید
آهنگ گذاشتم
شیشه رو دادم پایین
سیگار روشن کردم
هنوز بارون می بارید


#علےعلے

۹۶/۶/۱۳
 


مطالب مرتبط

بخش نظرات این مطلب


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: